بعد از چند روزی بصورت اتفاقی عمه ام فوت می کند و حال و هوای خانواده ام آشفته و پریشان در غم از دست دادن عمه جون 

و اما حال و هوای نامزدی که در حد بین خانواده ها بود چطور شد 

واینطور بود که هنوز چهلم عمم نشده بود همسر و خانوادش هر روز ظهر و عصر تماس میگرفتن میگفتن که برای حرف زدن برنامه عقد برویم 

پدرم هم که تنها خواهرش را از دست داده بود نمیدونست که چکار کند 

هر روز عوس وخانواده عروس میگفتن که بعد چهلمم خانواده ات میگن که از دلمون نمیره 

زود باشین بیایین قرار عقد بزاریم 

در این حین عروس خانوم و خانواده اش یه روز منو به تنهایی به خونه شون دعوت کردن و عروس خانوم برای اولین بار گفت که طی چند روزی که با هم بودیم من از تو خوشم نیومده و نمیخوام باهات ازدواج کنم منم گفتم باشه اگه اینطوریه اگه منو نپسندیدی زور که نیست ادامه نمیدیم که فیلم هندی نمیخوام بشیم

اما.


دوره اول زندگیم از زمانی شروع شد که اولین روز کاری ام با بله گفتن همسرم همراه بود .عصر همان روز آنقدر خوشحال بودم که در پوست خودم نمیگنجیدم میگفتم خدایا شکرت که به من لطف نمودی و همان را که آرزوم بود به یکباره برام عطا فرمودی

خیلی از خدایم تشکر میکنم خدایا شکر دعایم را که هرچه صلاحم را در حقم بود ادا کردی 

اما.

نگو که هیچ کار خدا بی حکمت نیست 

خیلی این داستان آموزنده است لطفا ادامه داستان را پیگیر باشید

 


بعد از چند روزی بصورت اتفاقی عمه ام فوت می کند و حال و هوای خانواده ام آشفته و پریشان در غم از دست دادن عمه جون 

و اما حال و هوای نامزدی که در حد بین خانواده ها بود چطور شد 

واینطور بود که هنوز چهلم عمم نشده بود همسر و خانوادش هر روز ظهر و عصر تماس میگرفتن میگفتن که برای حرف زدن برنامه عقد برویم 

پدرم هم که تنها خواهرش را از دست داده بود نمیدونست که چکار کند 

هر روز عوس وخانواده عروس میگفتن که بعد چهلمم خانواده ات میگن که از دلمون نمیره 

زود باشین بیایین قرار عقد بزاریم 

در این حین عروس خانوم و خانواده اش یه روز منو به تنهایی به خونه شون دعوت کردن و عروس خانوم برای اولین بار گفت که طی چند روزی که با هم بودیم من از تو خوشم نیومده و نمیخوام باهات ازدواج کنم منم گفتم باشه اگه اینطوریه اگه منو نپسندیدی زور که نیست ادامه نمیدیم که فیلم هندی نمیخوام بشیم

اما.


دوره اول زندگیم از زمانی شروع شد که اولین روز کاری ام با بله گفتن همسرم همراه بود .عصر همان روز آنقدر خوشحال بودم که در پوست خودم نمیگنجیدم میگفتم خدایا شکرت که به من لطف نمودی و همان را که آرزوم بود به یکباره برام عطا فرمودی

خیلی از خدایم تشکر میکنم خدایا شکر دعایم را که هرچه صلاحم را در حقم بود ادا کردی 

اما.

نگو که هیچ کار خدا بی حکمت نیست 

خیلی این داستان آموزنده است لطفا ادامه داستان را پیگیر باشید

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت خدماتی Sa-Sa زنی با دامن گلدار و نامه های عاشقانه حریم تنهایی پی سی پرس دانلود رایگان ارزان سرا دفتر شعر نصیره وبلاگ شخصی عذرا مجیبی